کد خبر: ۱۰۴۰۴
۰۹ مهر ۱۴۰۳ - ۱۰:۳۰

خاطرات عزت رحیمی از تنها مکتب‌خانه قلعه‌خیابان

عزت‌خانم در دوران کودکی، به‌جای مدرسه به مکتب رفته و قرآن را از مُلای محله‌اش یاد گرفته است. ملای محله‌شان پیرزنی بوده که در خانه‌اش به دختر‌های محله قرآن آموزش می‌داده است.

عزت خانم رحیمی که این روز‌ها به‌عنوان خادم حسینیه قمر بنی‌هاشم (ع) در محله شهرک شهید باهنر فعالیت می‌کند، یکی از شصت‌و‌سه‌ساله‌های متولد شهرک شهیدباهنر است.

اگر‌چه او سال‌هاست دیگر به مدرسه نمی‌رود، دیدن بچه‌های محله که با شروع سال تحصیلی راهی مدرسه شده‌اند، خاطرات کودکی او را زنده کرده است. البته عزت‌خانم در دوران کودکی، به‌جای مدرسه به مکتب رفته و قرآن را از مُلای محله‌اش یاد گرفته است. ملای محله‌شان پیرزنی بوده که در خانه‌اش به دختر‌های محله قرآن آموزش می‌داده است و او و بیشتر زنان هم‌سن‌و‌سالش هر‌چه را که یاد دارند، مدیون سخت‌گیری‌های ملا می‌دانند.

 

ملای مهربان محله

حالا عزت‌خانم در خانه‌ای کوچک، کنار مسجد، تنها زندگی می‌کند. دختر و پسرهایش هر‌کدام راه زندگی خود را رفته‌اند و همسرش هم سال‌ها پیش از دنیا رفته است. اما خاطرات کودکی‌اش که در همین کوچه‌ها شکل گرفته، همچنان با اوست.

او تعریف می‌کند که چهار‌ساله بوده که مادرش او را به خانه پیرزنی به نام «ملا سین»، فرستاده تا قرآن‌خواندن بیاموزد؛ ملا سین که در انتهای کوچه و در خانه‌ای کوچک زندگی می‌کرده، مکتب‌خانه‌ای ساده داشته که تنها با فرشی در حیاط کنار حوض برگزار می‌شده است.

این رسم بود که ملا شاگردش را بزند، ولی آخرکلاس با بوسه‌ای، دل ما را به دست می‌آورد

او با لبخند از ملا سین یاد می‌کند و می‌گوید: روی گلیم کوچکی می‌نشست. ترکه‌ای را از درخت جدا می‌کرد و در آب حوض می‌خیساند. اگر کسی قرآن را اشتباه می‌خواند، ترکه‌اش را برمی‌داشت و ضربه‌ای به پایش می‌زد. درد داشت، اما ملا سین را دوست داشتیم. این رسم بود که ملا شاگردش را بزند، ولی آخر کلاس با بوسه‌ای، دل ما را به دست می‌آورد. هر بار هم سیب یا گلابی از درختش می‌چید و در جیبمان می‌گذاشت تا به خانه ببریم.

برای دختر‌ها مدرسه نبود.چون مدرسه‌ای در این اطراف نبوده، همه دختر‌ها صبح زود چارقدشان را سر می‌کرده‌اند و از ساعت۹ تا ۱۱ در مکتب‌خانه قرآن یاد می‌گرفته‌اند. ساعت۱۱، سفره‌های کوچکشان را باز می‌کرده و نان و پنیر می‌خورده‌اند. بعد به خانه می‌رفته و ساعت۲ بعدازظهر دوباره به مکتب برمی‌گشته‌اند تا تمرین کنند.

به گفته عزت‌خانم، آن روز‌ها بهترین روز‌های زندگی‌اش بوده‌است؛ روز‌هایی که با دختر‌های همسایه دور هم جمع می‌شده و قرآن می‌خوانده، شوخی می‌کرده و می‌خندیده‌اند. می‌گوید: تنها نگرانی ما این بود که چوب ملا را نخوریم!

 

ترک تحصیل دانش‌آموز کلاس دوم

اما آن روز‌های خوش دیری نپاییده است. چندماه بیشتر از شروع فعالیت مکتب‌خانه عزت‌خانم نگذشته که ملا سین، به‌دنبال شنیدن خبر مرگ فرزندش در تصادف، سکته می‌کند و از دنیا می‌رود.

او می‌گوید: مکتب‌خانه هم تعطیل شد و درس بچه‌ها نیمه‌کاره ماند. بعدش من تا کلاس دوم در مدرسه عاشورا درس خواندم، اما به‌دلیل سخت‌گیری‌هایی که آن زمان برای دختر‌ها وجود داشت، خانواده‌ام به من اجازه ادامه تحصیل ندادند. من هنوز هم خودم را مدیون آموزش‌های ملای مهربانم می‌دانم و هر آنچه از قرآن می‌دانم، یادگار آن روزهاست.


* این گزارش دوشنبه ۹ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۴ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44